شب حمله


 

نویسنده: صالح افشار تو یسر کانی




 
به كابين دل ما سرنشيني
تو اوج پركشيدن از زميني

تويي صياد دلهاي مسافر
امير لشگر فتح المبيني

ابر
دچار درد بي صبري است حالم
نميدانم چرا جبري است حالم

از اين حال و هوا پرسيدي اي دوست
كمي تا قسمتي ابري است حالم

شمس

غم عشقت سحر خيزم نموده
دخيل شمس تبريزم نموده

به قونيه مرا پرواز دادند
دچار فكر‍ِ پرهيزم نموده

حرف حق

مجال حرف گفتن نيست ما را
چو غنچه گل شكفتن نيست ما را

به هر كس حرف حق گفتيم رنجيد
سخن از حق شنفتن نيست ما را

بحر سكوت

بر طبع فضول خويش لعنت كردم
حرفي نزنم كه باز غيبت كردم

حقگويي و حق شنفتن و راز نهفت
در بحر سكوت عشق طاعت كردم

فهم چمن

سرتاسر اين دريچه باغ سخن است
هر طرز نويي كه مي تراشد كهن است

بگشاي دريچه نگاه و يك پرده بخوان
آگاهي جلوه زار فهم چمن است
غفلت
عمرم همه در پوچي و حيرت بگذشت
مست هوس و جنون و شهرت بگذشت

آنگاه كه بيدار شدم خوابم برد
افسوس كه زندگي به غفلت بگذشت

ما غرك... (1)

يا رب به الله و به رحمان رحيم
نه در پي خلدم و نه در فكر جحيم

من شاعرم و جنونم از گمرهي است؟!
ماغر به رب چون كه خدا هست كريم

گل چِكمه

نگاهت بود روز و روزگارم
كلامت بود ياد و يادگارم

به ياد پايمرديهايت اي مرد
گلي در چكمه هايت مي گذارم

فضاي جبهه...

دلم امروز لبريز جنون شد
دل آيينه ام از غصه خون شد

فضاي جبهه بعد از رفتن تو
پر از انااليه راجعون شد

بادبادك

گرفتي دستهايم را به دستت
چه عشقي داشتم بابا به دستت؟!

سواد نامه دادن را ندارم
رسيده بادبادكها به دستت

عشق

لباس عاشقيش را به تن كرد
و هرچه كرد از بهر وطن كرد

شهيد عشق است عشقي جاودانه
چگونه عشق را بايد كفن كرد
جهان آرا

زمانه آدم شيدا ندارد
زمين زشت ما زيبا ندارد

نميدانم چرا اما دريغا
جهان ما جهان آرا ندارد

زخم

دلاور خون پاكي داشت زخمت
دل همواره چاكي داشت زخمت

دهان وا كرد تا چيزي بگويد
سكوت سوزناكي داشت زخمت

نه

به قلب خسته من لانه مي كرد
وزلف آسمان را شانه مي كرد

كُله بر سر نهاد و بست روبان
نظر بر پشت پايش نه نمي كرد

«ن»

چرا تخريبچي گردان نيامد
گروه گشتي ميدان نيامد

درون «نون» معبر بالشان سوخت
بغير از خونشان باران نيامد

سخن حماسه

در هر بال شوق پروازي هست
آواز پرخروش جانبازي هست

بشنو سخن حماسه از قصه عشق
بي شك خبر كبوتر رازي هست

بيا از بند خود آزاد باشيم
به فكر خانه اي آباد باشيم

براي جنگ با جهل زمانه
بيا در سنگر صياد باشيم
خط...

خط و نقاشي و موسيقي و شعر
هنرهايي به گيتي جاودانه است

از آن رو هر هنرمندي به عالم
خداوندي ز نوع خود يگانه است

كتاب

هميشه مونس جانم كتاب است
نه تنهايم كه مهمانم كتاب است

نه از من رنجد و دلگير گردد
رفيق سخت پيمانم كتاب است

به عشق يا حسين دلها بهاره
جهان عنبر فشان و لاله زاره

به مولود دو لولاك الهي

هميشه روز، روز پاسداره

بيا انگيزه و اميد باشيم
به سايه همدگر چون بيد باشيم

بيا چون آدم و حوا شب و روز
يكي ماه و يكي خورشيد باشيم

تمام عمر ما در بي خيالي است
اگر چه وضع ما بسيار عالي است

بود ميخانه ما كنج سنگر
شراب خلوت ما چاي خالي است

تو را مهمان كنم با چاي خالي
شرابي بهتر از اين نيست عالي

وليكن جبهه را يك شربتي هست
كه گر نوشي شوي حالي به حالي

ديباچه دفترم سپيد است
گلپر نشد است و گل نچيد است

گشتم پي خود به جبهه ديدم
در سير و سلوك با يزيد است

ايستگاه صلواتي

اهل بيت است که آيينه نماي غوغاست
ايستگاه صلواتي سخنها اينجاست

قلم از دست نيفتد دهن از حيرت باز
خيمه عشق حسين (ع) است كه اينجا برپاست
شب حمله

شب حمله شب پيروزي خون
شب راز و نياز عشق مجنون

يد بيضا برآمد چون سحرگاه
شب زلف نگاري شد پريشون

شب قدر است و باران منور
نموده روي ما را همچو اخگر

يك همسنگرم با ناله مي گفت
خدا لعنت كند قوم ستمگر

شب حمله شب ديدار ياران
وداع با جان شيرين، ذكر قرآن

شب حمله شب ايثار خون است
سر و جانم فداي خاك جانان

شب حمله شب شور و مناجات
شب ديوانگي در اين خرابات

عبور از خط آتش رفتن يار
«به ياران كي رسي هيهات هيهات»

بيا امشب كبوتر باز باشيم
براي عشق خود سرباز باشيم

دگر چيزي نمانده رقص بسمل
بيا تا قاصد پرواز باشيم

توكل بر خدا هل من مزيدم
نه در خط يزيد كه بايزيدم

اگر چه كربلا را من نديدم
خدا قسمت كند فردا شهيدم

لباس نظامي...(2)

لباس خاكي ما اطلسي تر
ميان آسمانها طاووسي پر

چه در دريا چه اوج آسمان ها
نديده جز خدا از خاك بهتر

لباس ارتشي رنگ زمينه
لباس استتار و نقطه چينه

هر آنكس تن كند اين جوشن رزم
نگهدارش «امير المومنينه»

پي نوشت ها :
 

1-ما عَبدَتك خوفاً مِن نارك و لا طَمَعاً في حِنتك بل وجدتك اهلاً لعباده فعبدتك «حضرت علي ابن ابيطالب (ع)»
2-مقصود شجاعت و سلحشوري سرتيپ كيومرث حيدري است كه زبانزد رزمندگان خط آتش بود.
 

منبع : افشار تو یسر کانی .صالح / معبر اسمان / انتشارات ایران سبز جاپ دوم / تهران 1388